دانلود رمان عاشقانه قند مکرر اثری بینظیر از سلبی ناز رستمی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت اپ رمان دانلود کنید
اسم رمان : قند مکرر
تعداد صفحه : 1541
نویسنده : سلبی ناز رستمی
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان pdf برای موبایل به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانقند مکرر خلاصه رمان
آینور دختر نویسنده ای که با کاراکترهای کتاب هایش زندگی می کند، نقشی را خلق می کند که در آن وجود استادش را پیدا می کند، آینور در پس اتفاق وحشتناکی که برایش رخ داده، اشک و غم مهمان دل و جانش شده و مادرش را نگران کرده، آرمان پسر حاج مطیب به تصاحب آینور و ماجرایی که با رسیدن به موقعیت استاد فروتن، ناکام می ماند و …
گوشه ای از رمان قند مکرر
دور سرش ميچرخيد و حالش را خراب ميکرد … با خودش حرف ميزد … در عالم مستي بلند حرف ميزد: چرا اينقدر سرگيجه دارم؟من اينجا چکار دارم؟ اینجا کجاست السا؟ دستی، زیپ لباس نقرهای اش را باز کرد … خنکای عجیبی بر جانش نشست … هومی کشید … هوا را با شدّ بیشتر به ریه اش فرو داد.
را دوست داشت … هر چند احساس قلقلکی ّبود؛ اما اينبار بدن سست و بيحالش در حال و هواي ديگري بود … انگار ذهن نيمه هوشيارش با آدم هاي رمانش سر و كله ميزد … لبخندي زد … همين لبخنديت رمانش را جريتر كرد … گستاختر كرد .. به سستی لب زد: آرمان؟ … با شنیدن صدای زیبای آرمان کمی، فقط کمی ذهنش هوشیار شد
چشمانش خمار بود و این مخموری را دوست داشت: کمکم کن برم … الان آباجی نگرانم میشه از گرمای دستی خوشش می آمد … نگاهش به فضای تاریک اتاق عادت کرد … هوای اتاق سرد شده بود، بدنش از به لرزه بود افتاد، انگار در وسط تابستان چله ی زمستان شده باشد، بدنش قندیل بست … نایی برای تکان خوردن نداشت.
چند بار دستش را به لبه های چوبی تخت بند کرد و چند بار صدا زد و چند بار ناله کرد … تصوير هنوز پيش چشمش دور برميداشتند. ولی سعی داشت ذهن نیمه بازش رایار نگاه دارد … آرمان باید برم … تا شب نباید برم … السا کجاست؟ به آرامی گفت: سرده السا … گوشه ی تخت پايين رفت و بعد هيس … بخواب آينور!
وقتی بیدار بشی حالت بهتر میشه … چه…غلط…ی…کردی …آر…مان انگار هیچ توانی برای حرف زدن با آرمان نداشت… کجا دیده این نگاه وهم ناکی که گاه وحشي ميشد و گاهي هم آنقدر مهربان كه شكار را بي دفاع يا خلع سلاح مي كرد … تازه يادش آمد كه آب پرتقال … آب پرتقالي كه از دست آرمان گرفته بود …
دانلود رمان قند مکرر